قلب آبی

عاشق بهترین ها نباش بهترین باش تا بهترین ها عاشقت باشند.

 

 

سلام به دوستای خوب خودم من کانیا هستم مطمئن هستم الان از خودتون می پرسید این اسم یعنی چی؟!اسم من یعنی چشمه.
من یه دختر خیلی شاد هستم که همیشه هم دوست دارم دیگران رو شاد کنم که البته اکثر مواقع موفق شدم. امیدوارم شماهم همیشه شاد وسرزنده باشید.به سرم زد که این وبلاگ رو درست کنم که هم دور هم باشیم ،هم دوستای تازه پیدا کنیم وهم بتونم برای چند لحظه هم که شده لبخند رو ،روی لباتون بیارم امیدوارم که از وبم خوشتون بیاد ونهایت استفاده رو ببرید من هم سعی می کنم بهترین مطالب رو در اختیارتون بذارم.
شما هم لطف کنید نظر بدید من هم سعی می کنم زود زود سر بزنم تا جواب نظراتتون رو بدم تا از من دلگیر نشید در ضمن وبلاگ هایی رو که خوشم بیاد لینک می کنم.در ضمن تبادل لینک هوشمند سیستم خوبیه یادتون نره!

همیشه تو زندگی پیروز باشید.

+نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1398برچسب:,ساعت15:19توسط کانیا | |

سلام

خیلی طولانی حرف نمی زنم

تازگی ها با این وبلاگ حال نمی کنم

ازتون هم خیلی دلگیرم،چون اصلا بهم سر نمی زنید

برای همین این وبلاگ رو می ذارم به حال خودش

شاید به بعضی ها سر بزنم،مثل مشتبی وباران عزیزم،هستی و غیره که بهم لطف کردن

پس خداحافظ

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت20:5توسط کانیا | |

روزگاریست که تمام آنچه را می بینم نمی نویسم.آسمانم ابری ،سایه ام کم شده است،دشت نفس های خزان،وچه پرسکوت دنیای چشمان من،نمیبینم حسی ندارم،حیرانم واز تو می نویسم توکه تمام آنچه خوب است را در گوشه نگاهت داری ومن چه زیبا می نگارم از زیبایی تو،مرادریاب ودرمن خود را گم کن،که من نیاز خودرا در گم بودن میبینم،نفس های من از تو شماره می آید وگرنه که توهم مرا نشانده ای در گوشه مهر خودت.غروب است به غروب خیره شده ام ونور در حال غروب وفرو افتادن من نشان از نبودن توست.میمیرم و میسوزم از نبودن سایه ی تو،که روزی خورشیدرا از دیدنم محروم می ساخت وچه آسمانیست گوشه نگاهت!که مرا به دیدن تمام نگاهت دعوت نمی کنی،دوستت دارم با نگاهی که از تو بر می آید!دریاب مرا*

+نوشته شده در چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت15:30توسط کانیا | |

چیزی واسه گفتن ندارم

فقط از این عکس خوشم اومد دوست داشتم شما هم ببینید

نظری داشتید بگید

 

+نوشته شده در یک شنبه 29 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:53توسط کانیا | |

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

+نوشته شده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:23توسط کانیا | |

 

پیام عشق

عشق آغاز آدمیزادی است.

روزی در شهر کوچکی در اسپانیا مردی به نام جورجیو باپسر جوانش پاکو،دعوای مفصلی کرد.روز بعد،پاکو از خانه فرار کرد.جورجیو که هیچ کس در دنیا برایش عزیز تر نبود ،تصمیم گرفت به هر صورتی خطای خود را جبران کند.پدر به مغازه بزرگی در مرکز شهر رفت و از آنها خواست اطلاعیه ای با حروف درشت روی شیشه مغازه نصب کنند.در اطلاعیه آمده بود:

(پاکو!به خانه برگرد!دوستت دارم.فردا صبح همین جا منتظرت هست.)

صبح روز بعد که جورجیو به مغازه برگشت،هفت پسر را به نام پاکو در آن جا دید.همه آنها از خانه فرار کرده بودند وبه پیام عشق پدرشان،پاسخ مثبت داده و آرزو کرده بودند که پدر،آنها را در خانه با آغوش باز بپذیرد.

نام کتاب نغمه ایمان هست ونویسنده اش جک کانفیلد وگروهی از نویسندگان هست.

حتما بخرید وبخونید.

+نوشته شده در جمعه 27 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:30توسط کانیا | |

زمان غارتگر غریبی است

                   همه چیز را با خود می برد

                                    جز حس دوست داشتن را

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت21:23توسط کانیا | |

من عاشق این شعر هستم،خواهش می کنم تا آخر بخونید و نظر بدبد.

 

به زندگی زیر اقیانوس انزوا

به خوابیدن تو عمق آبی تیره ی دریا

به آرامش بیشتر از هوا محتاجم همین

تو روی آب برقص و دنیا رو بیشتر ببین

من از سرب های تنم سبک می کنم تورو

من از خواب زیر آب بیدار نمیشم برو

ای شبح تکراری که دست بر نمی داری

برو باید فکر کنم تو وضع اضطراری

به پیرامون خلوت

صوت سکوت ممتد

به سکون عاطفی

توقف جذر ومد

به بی وزنی بیشتر از جاذبه نیاز دارم

به پرواز روی دره اشتهای باز دارم

به تنهاییم توی جمع

به ازدحام فردی

به ارتفاع روحم که دست پیدا نکردی

خاک مرغوب کشت هویت های بیمار

پا از قلمرو قلب ،دست از ذهنم بردار

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت20:51توسط کانیا | |

چوپان قصه ما دروغگو نبود

او تنها بود

و

از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد

افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد

و

همه در پی گرگ بودند

در این میان...

فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت18:14توسط کانیا | |

خیلی سخته عزیزترین دوستت داره بدبخت میشه.

خیلی بده با این که خوشبختی شو نمی بینی نتونی واسش کاری کنی.

خیلی عذاب آوره که همه ی لحظات زیبای گذشته تو ذهنت باشه ،اما بدونی که دیگه تکرار نمیشن.

چرا تو دنیا یکی باید خوشبخت باشه یکی باید بدبخت.

گاهی از خودم بدم میاد که نمی تونم کاری براش کنم غیر از دعا کردن براش ،غیر از گریه کردن از دوری اش.

خیلی دلم گرفته براش...

 

+نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت17:40توسط کانیا | |

از خدا می خوام هیچ وقت عاشق نشم

آخه از دل بستن می ترسم

امیدوارم که هیچ وقت تجربه نکنم

فقط توی زندگیم دوست داشتن باشه همین و بس...

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهر چه از غریزه سر زند بی ارزش است

دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که روح ارتفاع دارد، هم گام با آن اوج می گیرد.

 

+نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:20توسط کانیا | |

نباید شیشه را با سنگ بازی داد!

نباید مست را در حال مستی دست قاضی داد!

نباید بی تفاوت چتر ماتم را به دست خیس باران داد!

کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند!

نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم به او تعلیم ماندن داد!

+نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت16:11توسط کانیا | |

سلام به دوستای گل خودم

ببخشید که این چند روزه نتونستم بهتون سر بزنم

ولی خوب سعی می کنم از این به بعد زودبه زود بیام

واقعیت این که نمی دونستم چی بذارم تا بخونید

 به امید روز های زیباتر

+نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:50توسط کانیا | |

ای خدا...

خودت شاهدی من کسی رو تو عمرم پس نزدم...

با همه هستم...

اطرافیانم رو دوست دارم...

اونا نمی خوان حقیقت رو بدونن...

که اعتماد کردن بهشون سخته...

آخه من یه دخترم...

آهای تو...من تورو پس نزدم ...خودت رفتی...

+نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت22:28توسط کانیا | |

زندگی مثل یک بستنی می مونه ،تا آب نشده باید ازش لذت ببری.

 

خیلی خوبه آدم از زندگی اش لذت ببره البته اگه آدم های دنیا بذارند.

این جمله رو توی فیلم تاریکی شنیدم وبه نظرم زیبا اومد.گفتم شاید شماهم خوشتون بیاد.

نمی دونم این فیلم رو دیدید یا نه ؟!ولی من این فیلم رو چهاربار دیدم.

از دیدنش واقعا لذت می برم.

در طول  فیلم بغض تو گلومه واذیتم می کنه.

اگه فیلم رو ندیده باشید دیگه حتما داستانش رو خوندید.

داستانش رو تو کتاب ادبیات اول دبیرستان با عنوان زندگی من نوشته هلن کلر خوندید.

یه سری به کتاب اول دبیرستانتون بزنید البته اگه تا حالا نگه داشته باشید.

+نوشته شده در جمعه 30 تير 1391برچسب:,ساعت20:58توسط کانیا | |

پیشاپیش فرا رسیدن ماه زولبیا وبامیه

بی خوابی شبانه

گرسنگی روزانه

روزشماری ماهانه

پرخوری سحرانه

افطاری شاهانه

توقع آمرزش سالانه

به شما دوستای عزیزم مبارک باد.

+نوشته شده در پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,ساعت22:28توسط کانیا | |

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم

کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم پس هستم

این چنین می گذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم

(حسین پناهی)

 

+نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت17:47توسط کانیا | |

زندگی دو چیز به من آموخت.که هرچی فکر می کنم یادم نمیاد.

سلام این چند روز که رفتم مسافرت خیلی خوش گذشت.خیلی ممنون که این همه بهم سر زدید.زحمت کشیدید.

تابستون تا حالا که خیلی خوب بوده امیدوارم از این به بعد هم خوب باشه.واسه شما هم همین طور.

+نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت18:49توسط کانیا | |

سلام به دوستای خوب خودم

یه چند روزی نیستم می خوام برم مسافرت

بای تا های

+نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت19:17توسط کانیا | |

امروز یه اتفاق خوب برام افتاد.

می پرسید چی؟الان براتون می گم.

من از آب وحشت داشتم(اگه دقت کنید فعل ماضی به کار بردم)

طوری که تو استخر خیلی هنر کنم برم تو دو متری شنا کنم .

امروز با دوستام رفتم تو عمق 4متری.

همین طوری که داشتیم باهم در مورد یه موضوع وحشتناک حرف می زدیم.دیدیم که یه خانم داره داد می زنه.اما سر چه کسی؟خودمون هم نمی دونستیم.اما بعد چند ثانیه متوجه شدیم که بللللللللللللللله با ما هست.

داشت بهمون می گفت که شما ها  شنا بلدید که اومدید تو این عمق؟

دوستام که بلد بودن هیچ.

منم با کمال پر رویی گفتم آره بلدم.

یه دفعه ای بهم گفت که برو شنا کن.

باورتون نمیشه همین طور باورم نمیشه شنا کردم .

منی که از آب واهمه داشتم رفتم شنا کردم .این طور شد که ترسم ریخت.

به افتخارم

به خاط همین جو گیر شدم فردا هم می خوام برم.

بای بای

+نوشته شده در شنبه 10 تير 1391برچسب:,ساعت18:59توسط کانیا | |

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

از دیروزه دارم یه سریال کره ای می بینم.       

وای فیلمش محشره،خیلی بازیگراش جیگرن. 

اگه تونستین فیلمشو بخرید ببینی.البته تو سی دی فروشی های خودمون پیدا نمیشه،باید از اینترنت سفارش بدین.

زیر نویس هم که هست پدر آدم رو در میاره.

خوب دیگه ،دوست داشتم شماهم این فیلم رو ببینید برای همین گفتم.

نبینید از دست می دید.

هرکی ندونه فکر می کنه دارم فیلم رو تبلیغ می کنم.

اوا یادم رفت اسم فیلم رو بگم.اسمش هست F4(اف چهار)

+نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت18:24توسط کانیا | |

راه های جلوگیری از عاشق شدن...(طنز)


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت22:33توسط کانیا | |

 

 

 

 

اگه اینو بخونید ویه چیزی بگید تا بدونم یکی حرفامو خونده خوشحالم می کنید.

 

می خوام یه داستان واستون تعریف کنم.یه داستان ناراحت کننده،یه داستان واقعی.


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت16:22توسط کانیا | |

اینم یه جورشه!

حماقته!!

کی لی لی کی لی لی عروسی عروسی   هو هو هو هو

ازدواج به سبک شرک

برین ادامه مطلب.......


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت12:1توسط کانیا | |

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بین راه سر موضوعی باهم اختلاف پیدا کردند وبه مشاجره پرداختند.یکی از آنها از سر خشم برچهره ی دیگری سیلی زد.دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت:امروزبهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.

آن دو کنار یکدیگر راه خود را ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند تصمیم گرفتند قدری در آنجا بمانند وکنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید ودر آب افتاد تا جایی که نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت واورا نجات داد.بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت بر روی صخره سنگی این جمله را حک کرد:امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.
دوستش با تعجب پرسید:بعد از آنکه من با سیلی نورا آزردمتو آن جمله را روی شن ها نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک می کنی؟
دیگری لبخند زد وگفت:وقتی کسی مارا آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آنرا پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آنرا روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آنرا از یادها ببرد.
 
بخشش،بهترین هدیه به دوستانمان.

+نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت21:25توسط کانیا | |

چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص.

خنده ات رو به همه بده، ولی لبخندت را به یه نفر، عشقت را به همه بده،ولی وجودت را به یه نفر، بذار همه عاشقت باشن، ولی خودت عاشق یه نفر باش

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی

هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده . . .

این دومورد آخر واسه من اتفاق افتاده،واقعا باید به دیگران فرصت جبران رو داد اما باید مواظب باشیم که تو این فرصت خودمون ضربه نبینیم.

وای ی ی ی چه قدر متفکرانه حرف زدم.حالا باید قیافمو ببینید

+نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت21:9توسط کانیا | |

دیروز رفته بودم آرایشگاه که به یه نکته نسبتا جالب پی بردم.

تا حالا دقت کردید که وقتی آرایشگر روپوش رو می اندازه رومون ما دماغمون می خواره؟

جااانه من واسه شما این طوری نشده؟

+نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت22:26توسط کانیا | |